تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 8773 بازدید دیروز : 344 بازدید هفته : 9632 بازدید ماه : 62910 بازدید کل : 10454665 تعداد مطالب : 16946 تعداد نظرات : 80 تعداد آنلاین : 1
Alternative content
به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هر که در صف باغ است صاحب هنریست
بنفشه مژده نوروز میدهد ما را
شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست
بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است
بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست
جواب داد که من نیز صاحب هنرم
درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست
میان آتشم و هیچگاه نمیسوزم
همان بر سرم از جور آسمان شرریست
علامت خطر است این قبای خون آلود
هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست
بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست
خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا
ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست
از آن زمانه بما ایستادگی آموخت
که تا ز پای نیفتیم تا که پا و سریست
یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه
ز خوب و ز شب چه منظور هر که را نظریست
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست بهر سبزه و گلشن گذریست
میان لاله و نرگس چه فرق هر دو خوشند
که گل بطرف چمن هر چه هست عشوه گریست
تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین
بفقر خلق چه خندی تو را که سیم و زریست
ز آب چشمه و باران نمی شود خاموش
که آتشی که در اینجاست آتش جگریست
هنر نمای نبودم بدین هنرمندی
سخن حدیث دگر کار قصه دگریست
گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت
بدان دلیل که مهمان شامی و سحریست
تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی
هنوز آنچه تو را مینماید آستریست
از آن دراز نکردم سخن درین معنی
که کار زندگی لاله کار مختصریست
خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت
که عمر بی ثمر نیک عمر بی ثمریست
کسیکه در طلب نام نیک رنج کشید
اگر چه نام و نشانیش نیست ناموریست
بزرگمهر به شیروان نوشت که خلق
ز شاه خواهش امنیت و رفاه کنند
شهان اگر که به تعمیر مملکت کوشند
چه حاجت است که تعمیر بارگاه کنند
چرا کنند کم از دسترنج مسکینان
چرا به مظلمه افزون بمال و جاه کنند
چو کج روی تو نپویند دیگران ره راست
چو یک خطا ز تو بینند صد گناه کنند
به لشکر خرد و رای و عدل و علم گرای
سپاه اهرمن اندیشه زین سپاه کنند
جواب نامه مظلوم را تو خویش فرست
بسا بود که دبیرانت اشتباه کنند
زمام کار بدست تو چون سپرد سپهر
به کار خلق چرا دیگران نگاه کنند
اگر بدفتر حکام ننگری یک روز
هزار دفتر انصاف را سیاه کنند
اگر که قاضی و مفتی شوند سفله و دزد
دروغگو و بداندیش را گواه کنند
بسمع شه نرسانند حاسدان قوی
تظلمی که ضعیفان دادخواه کنند
بپوش چشم ز پندار و عجب کاین دو شریک
بر آن سرند که تا فرصتی تباه کنند
چو جای خودشناسی بحیله مدعیان
ترا ز اوج بلندی به قعر چاه کنند
بترس ز اه ستمدیدگان که در دل شب
نشسته اند که نفرین بپادشاه کنند
از آن شرار که روشن شود ز سوز دلی
بیک اشاره دو صد کوه را چو کاه کنند
سند بدست سیه روزگار ظلم بس است
صحیفه ای که در آن ثبت اشک و آه کنند
چو شاه جور کند خلق در امید نجات
همی حساب شب و روز و سال و ماه کنند
هزار دزد کمین کرده اند بر سر راه
چنان مباش که بر موکب تو راه کنند
مخسب تا که نپیچاند آسمانت گوش
چنین معامله را بهر انتباه کنند
بهل که قصه ز خاصیت گیاه کنند